آزادوار شهری به قدمت تاریخ

خوشبختی خطر کردن است

دلبسته ی کفش هایش بود .کفش هایی که یادگار سال های نوجوانی اش بودند.دلش نمی آمد دورشان بیاندازد . هنوز همان ها را می پوشید .اما کفش ها تنگ بودند و پایش را می زدند .قدم از قدم اگر برمی داشت تاولی تازه نصیبش می شد .

سعی می کرد کمتر راه برود که رفتن دردناک بود .

می نشست و زانوانش را بغل می گرفت و می گفت : خانه کوچک است و شهر کوچک و دنیا کوچک. می نشست و می گفت :زندگی بوی ملامت می دهد و تکرار .می نشست و می گفت : خوشبختی ، تنها یک دروغ قدیمی است .

او نشسته بود و می گفت که پارسایی از کنار او رد شد . پارسا پا برهنه بود و بی پای افزار . او را که دید لبخندی زد و گفت :خوشبختی دروغ نیست اما شاید تو خوشبخت نشوی زیرا خوشبختی خطر کردن است و زیبا ترین خطر ، از دست دادن .

تا تو به این کفش های تنگ آویخته ای ، دنیا کوچک است و زندگی ملال آور . جرات کن و کفش تازه به پا کن . شجاع باش و باور کن که بزرگ تر شده ای .

اما او رو به پارسا کرد و به مسخره گفت :اگر راست می گویی پس خودت چرا کفش تازه به پا نمی کنی ، تا پا برهنه نباشی .

پارسا فروتنانه خندید و پاسخ داد : من مسافرم و تاوان هر سفرم پای افزاری بود . هر بار که از سفر برگشتم پای افزار پیشینم تنگ شده بود و هر بار دانستم که قدری بزرگ تر شده ام .هزاران جاده را پیمودم و هزارها پای افزار را دور انداختم تا فهمیدم بزرگ شدن بهایی دارد که باید آن را پرداخت .حالا پابرهنگی ، پای افزار من است ؛ زیرا هیچ پای افزاری دیگر اندازه ی من نیست .

بر گرفته: از کتاب در سینه ات نهنگی می تپد نویسنده: عرفان نظرآهاری

 

 


نویسنده: داود ׀ تاریخ: شنبه 11 تير 1390برچسب: کتاب در سینه ات نهنگی می تپد ,عرفان نظرآهاری,خوشبختی, ׀ موضوع: <-CategoryName-> ׀

تمامی حقوق برای سایت روستای آزادوار محفوظ است. انتشار مطالب با ذکر منبع بلامانع است